اگه بخوای بخواتر فشار خانوادت ولش کنی
وانشات ایزانا کوروکاوا ♧
من کلا وانشات و تک پارتی خیلی کم نوشتم اگه اشتباه بود به بزرگی پادشاه کروکاوا ببخشید و راستی یچیزی ، گفتم حالا که وانشاتشو میزارم وایپشم بزارم
نکته: اینجا تو زمان بونتنه
اسمان ابری بود ، کم کم بارون گرفت و قطره ها ی بارون روی صورتت میریخت و اروم اشک هایت سرازیر شد ، ایزانا اولین کسی بود که تو رو پذیرفت ، اون پادشاهت بود و تو ملکش ، تو رو مثل یک الاهه میپرستید ، شاید نباید به خانوادت میگفتی اونجوری...همچی مثل قبل میشد ، تو نور زندگیش بودی تنها چیزی که ازدست نداده بود ولی الان لحظه ی خداحافظی بود شاید....شاید فقط براش تبدیل به یک خاطره میشدی و اون پادشاه ملکه ی جدیدی رو پیدا میکرد ، به ارومی لبخند زدی و رفتی پیش ایزانا و اروم دست هات رو دور گردنش حلقه کردی ، ایزانا دست هاش رو دور کمرت حلقه کرد و ناگهان با بوسه ی گرم و ملایم تو قافلگیر شد اما ایزانا هم به ارومی لب هاش رو با لب هایت فشرد و لبخند زد و بعد از جدا شدن تکه مو ای رو از رو صورتت کنار زد و به ارومی حرف زد[ایزانا: ملکه ی من...چیشده که افتخار بوسیدنت رو داشتم]در نگاه ایزانا چیزی جز عشق نبود ، خیلی ملایم و دوست داشتنی بهت نگاه میکرد و وقتی متوجه اشک هات شد خشکش زد[ایزانا: ملکه ی من...چ.چرا گریه میکنی]نمیتونستی بیشتر از این تحمل کنی و اروم گفتی[ا.ت: ب.باید جدا بشیم م.من....م.من مجبورم] ایزانا خشکش زده بود و سرش رو پایین انداخت و با لحن سرد جواب داد[ایزانا: که این طور....کی مجبورت کرده] لبخند زد ولی...لبخندش مثل همیشه نبود خیلی وحشتناک بود درحدی که لرزیدی ، ایزانا اروم چونت رو گرفت و زل زد به چشمات و تکرار کرد [ایزانا : کی مجبورت کرده] لحنش خیلی سرد بود و اروم جواب دادی[ا.ت: والدینم میگن تو خ.خیلی....خطرناکی] ایزانا قهقه زد و اروم چونت رو ول کرد [ایزانا : هوم....برده ها ی گستاخ]زیر لب زمزمه کرد و بعد رفت ، افتادی رو زمین میدونستی معنی اون حرف چیه ، بلند شدی و با تمام توان به سمت خانه دویدی اما وقتی در رو باز کردی دیر شده بود...ایزانا به ارومی کمرت رو گرفت و لب هایش رو نزدیک گوشت برد[ایزانا: هیچکس نمیتونه ملکم رو از من جدا کنه]با پوزخند گفت و بعد به ارومی تو را مهمان یک بوسه ی شیرین کرد
اهم من نمیدونم ادامش بدم یا نه
و راستی ی موضوعی رو میخواستم بگم....فازتون چیه؟🥹🤝🏻
یارو زیر کالاف نظر داده من ۸ ساله بازیش میکنم دِ اخه نوب سگ کالاف ۶ ساله اومده چجوری ۸ سال بازی میکنی😭👍🏻 یا یارو نویسندس سناریوشو خوندم چص از نویسندگی بلد نبود برادر چجوری ۶ ساله نویسنده ای اینجوری میرینی😀💢 خب گوزو تو اون ۶ ساله خو ریدی داداش اصلا اون سایته شیش سال پیش نبوده😭🤝🏻یا یارو نوب سگه میگه من هاردکور پلیرم دِ اخه😭👍🏻
من کلا وانشات و تک پارتی خیلی کم نوشتم اگه اشتباه بود به بزرگی پادشاه کروکاوا ببخشید و راستی یچیزی ، گفتم حالا که وانشاتشو میزارم وایپشم بزارم
نکته: اینجا تو زمان بونتنه
اسمان ابری بود ، کم کم بارون گرفت و قطره ها ی بارون روی صورتت میریخت و اروم اشک هایت سرازیر شد ، ایزانا اولین کسی بود که تو رو پذیرفت ، اون پادشاهت بود و تو ملکش ، تو رو مثل یک الاهه میپرستید ، شاید نباید به خانوادت میگفتی اونجوری...همچی مثل قبل میشد ، تو نور زندگیش بودی تنها چیزی که ازدست نداده بود ولی الان لحظه ی خداحافظی بود شاید....شاید فقط براش تبدیل به یک خاطره میشدی و اون پادشاه ملکه ی جدیدی رو پیدا میکرد ، به ارومی لبخند زدی و رفتی پیش ایزانا و اروم دست هات رو دور گردنش حلقه کردی ، ایزانا دست هاش رو دور کمرت حلقه کرد و ناگهان با بوسه ی گرم و ملایم تو قافلگیر شد اما ایزانا هم به ارومی لب هاش رو با لب هایت فشرد و لبخند زد و بعد از جدا شدن تکه مو ای رو از رو صورتت کنار زد و به ارومی حرف زد[ایزانا: ملکه ی من...چیشده که افتخار بوسیدنت رو داشتم]در نگاه ایزانا چیزی جز عشق نبود ، خیلی ملایم و دوست داشتنی بهت نگاه میکرد و وقتی متوجه اشک هات شد خشکش زد[ایزانا: ملکه ی من...چ.چرا گریه میکنی]نمیتونستی بیشتر از این تحمل کنی و اروم گفتی[ا.ت: ب.باید جدا بشیم م.من....م.من مجبورم] ایزانا خشکش زده بود و سرش رو پایین انداخت و با لحن سرد جواب داد[ایزانا: که این طور....کی مجبورت کرده] لبخند زد ولی...لبخندش مثل همیشه نبود خیلی وحشتناک بود درحدی که لرزیدی ، ایزانا اروم چونت رو گرفت و زل زد به چشمات و تکرار کرد [ایزانا : کی مجبورت کرده] لحنش خیلی سرد بود و اروم جواب دادی[ا.ت: والدینم میگن تو خ.خیلی....خطرناکی] ایزانا قهقه زد و اروم چونت رو ول کرد [ایزانا : هوم....برده ها ی گستاخ]زیر لب زمزمه کرد و بعد رفت ، افتادی رو زمین میدونستی معنی اون حرف چیه ، بلند شدی و با تمام توان به سمت خانه دویدی اما وقتی در رو باز کردی دیر شده بود...ایزانا به ارومی کمرت رو گرفت و لب هایش رو نزدیک گوشت برد[ایزانا: هیچکس نمیتونه ملکم رو از من جدا کنه]با پوزخند گفت و بعد به ارومی تو را مهمان یک بوسه ی شیرین کرد
اهم من نمیدونم ادامش بدم یا نه
و راستی ی موضوعی رو میخواستم بگم....فازتون چیه؟🥹🤝🏻
یارو زیر کالاف نظر داده من ۸ ساله بازیش میکنم دِ اخه نوب سگ کالاف ۶ ساله اومده چجوری ۸ سال بازی میکنی😭👍🏻 یا یارو نویسندس سناریوشو خوندم چص از نویسندگی بلد نبود برادر چجوری ۶ ساله نویسنده ای اینجوری میرینی😀💢 خب گوزو تو اون ۶ ساله خو ریدی داداش اصلا اون سایته شیش سال پیش نبوده😭🤝🏻یا یارو نوب سگه میگه من هاردکور پلیرم دِ اخه😭👍🏻
- ۵.۸k
- ۰۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط